برباد رفته، از یاد رفته

ساخت وبلاگ
این مدت خیلی وقتا پیش اومد که فقط شام می خوردم.غروب که می شد می رفتم یه نونوایی نزدیک خوابگاه و نون بربری می گرفتم. وقتی دست می گرفتم فوری یه تیکه ش رو می خوردم.یه حس خیلی خیلی لطیف، بیشتر از نون داغ خوردن معمولی.چون واقعا اون موقع گشنه بودم. این خیلی برام مهمه.این حس لذت و بعدش قدرشناسی برام با ارزشه.جدا از بحث گرونی و تورم و مشکلات مالی،  یه سری مواد غذایی خیلی در دسترس مردم هست مخصوصا بچه ها.مردم به نظر من پر خور هستن و خیلی هم با طعم بازی می کنن. وقتی تو خیابون راه می رم مخصوصا غروبا، مردم تو مغازه های  ابمیوه و بستنی فروشی،  شیرین فروشی و فست فود مشغول خریدن و خوردن هستن.نمی دونم چقدر پول تو جیبشون هست، اما خیلی وقتا دریغ نمی کنن و واقعا فکر می کنم ساده خوردن بین مردم زیاد نیست. این باعث می شه ایراد گیر بشن نسبت به غذاها و یه جورایی ناشکری کنن. چند سالی که تو خوابگاه بودم، یه جور وحشتناکی بی احترامی به غذا و دور ریختن دیدم. بچه هایی که اینقدر یخچال شون پر بود که راحت یه پرس غذای خوب رو راهی سطل زباله کنن.و به اپشن های خوشمزه تر و گرون تر فکر کنن.سال ۹۷ ده روز تو نجف موندیم. یادمه چند روز پشت هم فقط عدس پلو می خوردیم.صبح ها از عدسی شروع می شد و شام به عدس پلو ختم می شد. شده بود مایه شوخی و خنده ی ما.که بسه دیگه. داریم شبیه دونه عدس می شیم. یه نفر گفت اینو باید از شما بگیرن تا قدرش رو بدونین، یه روز صبح من و چند نفر دیگه دیر از خواب بلند شدیم، موکب های تو صحن حضرت زهرا حتی یه تیکه نون نداشتن. یادمه صد دور همه جا رو گشتم تا بالاخره یه اقا گفت یه ذره نون داره که مونده البته و سرد هم شده.وقتی گرفتم تقریبا خشک خشک بود.با چند تا چایی گرفتم و برگشتم. هنوز که هنوز برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 10:59

هفته پیش، یه دختر خانم اومد اتاق مهمان و دو روزی هم موند.خیلی هم خوب بود و محترم و باهام هم حرف شد.تفکرات شبیه هم داشتیم و ازش خوشم اومد.ترک اردبیل بود.رفته بود دبی و برگشته بود تهران که بعد بره شهرش.روز آخر گفت فاطمه تو خیلی دختر خوبی هستی، من می تونم یه چیزی بت بگم؟گفتم بفرمایید عزیزم.گفت من یه داداش دارم ۳۷ سالشه خیلی پسر خوبیه، کلی هم از دخترای فامیل طرفدار داره!!اما دوست داره با یکی شبیه خودش ازدواج کنه. این حرفا رو جلوی بقیه اتاق که مریم بود و یه خانم فضول بود می زد.نشست کنارم اون دو تا هم رو تخت شون.عکس داداشش رو نشون داد گفت ببین چطوره؟البته چهره ی خوبی نداره، می دونم اما بازم می گم پسر خوبیه. واقعا مونده بودم چی بگم جلوی خودش و بقیه.خندیدم گفتم نه اصلا .خوبه.در حالی که راستش خوشم نیومده بود اصلا.اما ادم چی می تونه بگه. از ادب دور بود ، جز این بگم.در حالی که نمی خواستم مثل این دخترای ندید بدید رفتار کنم.بعد ادامه داد، می ری قم زندگی کنی؟گفتم خب، .. مریم گفت فاطمه خیلی خوبه.از خدات هم باشه!!!!!!پسر به این خوبی(ادم جلوی آبجی طرف می گه از خدات هم باشه؟؟).اون خانم فضول هم پرونده فضولیش رو بین حرفای ما تکمیل می کرد.بعد اون دختر خانم گفت پس مامانم بهت زنگ می زنه، شماره ت رو می دی؟شماره رو دادم.زنگ هم زد.گفت دخترم میای قم با پسرم حرف بزنی؟بیا زیارت و صحبت هم بکنین.فرداش پیام دادم و گفتم سولماز خانم من سخته برام برم قم.گفت نه فاطمه خانم داداش من باید بیاد خدمت شما.راستش من اصلا حوصله ش رو نداشتم و  اما خب یه گفت و گو کسی رو نمی کشه.هر چند خبری هم نشد و تماسی هم نگرفتن.اما در کل این تو جمع مطرح کردن و به زور از یه نفر حرفای مثبت گرفتن کار خوبی نیست.جلو بقیه من چه حرفی می برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 10:59

این مدت چیزای غم انگیز زیادی دیدم. یکیش بیشتر از همه منو ناراحت کرد.من کارشناس نیستم.روان شناس نیستم.جامع شناس هم.اما خب این چیزی که می گم باور من هست.زن هایی رو تو خوابگاه دیدم، که طلاق گرفته بودن، نتونستن خونه ی پدر برگردن، حتی دو مورد بهشون گفتن دیگه برنگردین و بدون شغل و پس انداز داشتن برای جای خوابشون. می جنگیدن.به خاطر بی پولی در حالی که شوهر دو تاشون معتاد بودن، نتونستن بچه رو با خودشون ببرن در حالی که قانونا پدر بچه صلاحیت نداشته.خب توصیه اینه که خانم محترم، زن زندگی عزیز دغدغه اصلیت بچه دنیا اوردن و خانه داری باشه.این درسته.نمی گم حرف بدیه. من گاهی هم می شنوم که بعضی پسرها می خوان اوج خوب بودن و احترام به زن رو نشون بدن می گن زن حساسه و نیاز نیست کار کنه و ما وظیفمونه خرجش رو بدیم.اما ببینین جامعه بدی شده.من نمی دونم چرا و چگونه.الان طبق چیزی که خوندم و دقیقش رو نمی دونم.از هر دوازده ازدواج ، پنج موردش طلاق هست.نباید باشه ولی هست.افتصاحه ولی هست. یعنی هر روز تعداد زیادی زن چمدون رو می بندن و از خونه ی همسر سابق خداحافظی می کنن.مرد معمولا شاغله و اگر هم کرایه نشین باشه از پس مخارج خودش برمیاد.اما واقعا شرایط زنی که شاغل نیست چی می شه.واقعا برگشتن به خونه ی پدر بعد از طلاق فوق العاده سخته.من با اینکه مجرد هستم بهش حتی فکر می کنم حالمو بد می کنه.خب این بده.نمی دونم چقدر روی این قضیه بررسی انجام شده.چقدر مساله روان شناسی شده.اما من با چشم خودم هم این چند مدت تهران و شهر خودمون دیدم.واقعا به نظر شما برای یه جای خواب و غذا احتمال به فساد کشیده شدن زن بعد از طلاق بدون هیچ شغل و سرمایه ای وجود نداره؟حتما وجود داره.من حرفم این هست مرد میلیاردر هم باشه، وقت طلاق چمدون زن رو می برباد رفته، از یاد رفته...
ما را در سایت برباد رفته، از یاد رفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jaryan70 بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 10:59